همسایمون عطر مشهد سوغات آورده، منم ریختمش توی کولر!
حال و هوای امامزاده گرفته خونمون، اصلن یه فضای معنوی شده هااااااا
.
(نائب الزیاره همتون هستم)
***********************************************
دوره زمونه خیلی تغییر کرده؛
الان اگر بچه کار بدی انجام بده ، بهش میگن: برو تو اتاق خودت، در رو
ببند و به کار زشتی که کردی فکر کن.
ما رو بابا ننه مون که هیچ زن همسایه مون هم با دمپایی میزد!
***********************************************
انقدر بدم میاد یکی موقع درس خوندن بیدارم کنه
***********************************************
یکی از اولین حیرتهای فلسفیم وقتی بود که فهمیدم علت این که میگن
“بادمجون بم آفت نداره” اینه که بم اصلن بادمجون نداره
***********************************************
مامانم میگه پسرم همینجوری که نشستی پای اینترنت
این تخم مرغارم بزار زیرت جوجه شن…
احساس مسئولیت که نداری حداقل حس پدری رو تجربه کن !
***********************************************
همون وقتی که ترجیح داده شد به جای تابلوی ” از سرعت خود بکاهید “
از سرعت گیر استفاده بشه
بشر فهمیده بود که به شعورش امیدی نیست
***********************************************
دخترا عاشق حرف میشن، پسرا عاشق زیبایی!
حالا دلیل آرایش کردن دخترا و دروغگویی پسرا رو فهمیدین؟
***********************************************
وصیت کردم هرکی تو مراسم ختمم گفت:”خدابیامرزتش،راحت شد”
با لبه ی سینیه حلوا بکوبن دهنش، اونم راحت شه بیاد پیش من!
***********************************************
یه سؤال از خانم ها دارم….
زشته بخدا…
از سوسک میترسی؟؟
آخه شما تو شکم سوسک جا میشی؟
نه جامیشی؟؟
نه خب بگو میخام بدونم
***********************************************
به استادم میگم استاد ما نسل سوخته ایم بخدا …
گفت نسل سوخته ماییم شما نسل پدر سوخته اید …
هیچی دیگه تا حالا اینقدر توی زندگیم قانع نشده بودم !
***********************************************
طرف تو خیابون یه نفرو میبینه که رو زمین خوابیده دلش میسوزه
میگه چیه اینجا خوابیدی؟ بیا بریم کوچه ما بخواب
***********************************************
آهنگ غمگین گوش میکنم
مامانم میگه: چته؟ چی شده؟ کی گذاشته رفته؟ چرا تو خودتی؟ آخ بمیری که
بچمو اینطوری کردی!
آهنگ شاد گوش میکنم
میگه: خبر مرگش برگشت؟ الان باهاته؟ کیه طرف؟ چه شکلیه؟ دوسش داری؟ چند بار دیدیش؟
دیگه زدم تو فاز اذان !!!
********************************
یک روز چنگیز و درباریانش برای شكار به جنگل رفتند.
هوا خیلی گرم بود وتشنگی داشت چنگیز و یارانش را از پا در می آورد.
بعد ازساعتها جستجو جویبار كوچكی دیدند.
چنگیز شاهین شكاریش را به زمین گذاشت،
و جام طلایی را در جویبار زد و خواست آب بنوشد ،
اما شاهین به جام زد و آب بر روی زمین ریخت.
برای بار دوم هم همین اتفاق افتاد،
چنگیز خیلی عصبانی شد و فكر كرد ،
اگر جلوی شاهین را نگیرم ،
درباریان خواهند گفت:
چنگیز جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهین برآید ؛
پس این بار با شمشیر به شاهین ضربه ای زد.
پس از مرگ شاهین چنگیز مسیر آب را دنبال كرد و دید كه ماری بسیار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
او از كشتن شاهین بسیار متاثر گشت.
مجسمه ای طلایی از شاهین ساخت ،
بر یکی از بالهایش نوشتند :
یک دوست همیشه دوست شماست ؛
حتی اگر كارهایش شما را برنجاند.
روی بال دیگرش نوشتند :
هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است...